14 ماهه شدی آقا پسری
یه روزی وقتی تو تختت بودی، خیالم راحت بود که هیچ خطری تهدیدت نمیکنه چون یا مشغول خوردن و مکیدن انگشتهای کوچولوت بودی یا با آویز موزیکال بالای سرت سرگرم بازی...اما حالا یک لحظه هم نمیتونم ازت چشم بردارم. گرچه خودت سایه من شدی. هر جا برم، قدم به قدم میای. همیشه کنارمی. وابسته شدی و تنهایی رو نمیخوای حتی برای دیدن کارتون. بیشتر وقتها دستهای کوچولوت رو به سمتم دراز میکنی و با خواستنی کودکانه، آغوشم رو میخوای و تشکرت برای من احساس گرمی صورت قشنگت روی گونه هام و دستهای مهربونی که دور گردنم حلقه میشه. بینهایت شیطون و بازیگوش شدی و عاشق راه رفتنی. بارها زمین خوردی و چند بار هم از لبهای قشنگت خون اومد، اما اون...
نویسنده :
مامانی
14:32